جستار هفتم: پول حکومتی یا پول خودجوش؛ نزاع فکری مکتب اتریش با پول نومینالیستی، نوشتار چهارم

چکیده: خنثی بودن پول در نگاه اتریشی با این تعبیر قابل پذیرش است که: پول به‌خودی خود عامل افزایش تولید و رفاه نیست؛ پول یک لولای سست یا یک پوشش لرزان است؛ بدین معنی که موجب تسهیل مبادله و تولید می‌شود، نه ایجاد آن. بنابراین، با یک تعبیر می‌توان اتریشی‌ها را نیز در زمره مدافعان خنثی‌ای […]

چکیده: خنثی بودن پول در نگاه اتریشی با این تعبیر قابل پذیرش است که: پول به‌خودی خود عامل افزایش تولید و رفاه نیست؛ پول یک لولای سست یا یک پوشش لرزان است؛ بدین معنی که موجب تسهیل مبادله و تولید می‌شود، نه ایجاد آن. بنابراین، با یک تعبیر می‌توان اتریشی‌ها را نیز در زمره مدافعان خنثی‌ای پول محسوب کرد، و آن تعبیر این است که، وقتی انبساط پول دولتی وجود نداشته باشد، نقش پول در متغیرهای حقیقی، صفر است. در واقع، اگر از اثر تخریبی سیاست انبساطی صرف نظر کنیم، اتریشی‌ها نیز همانند نئوکلاسیک‌ها اعتقاد دارند پول تاثیری روی تولید واقعی ندارد. برای همین با تورم منفی مشکلی ندارند.


1-پول اتریشی و پول نومینالیستی(1): اشتراک در پول غیرخنثی

با وجود جریان اصلی علم اقتصاد پول را یک قیمت واحد برای کالاهای همگن می‌داند؛ در این نگاه پول خنثی است و تغییرات پولی تاثیری بر متغیرهای واقعی اقتصاد ندارد. مثلا اگر حجم پول دو برابر شود، قیمت­‌ها نیز دو برابر می­شود و عملا اتفاقی روی تولید و دستمزد نمی‌­افتد. این عقیده از آنجایی ناشی شده که اقتصاددانان نئوکلاسیک پول را کالایی مانند سایر کالاها تصور کرده‌­اند و  نتوانسته‌­اند تحلیل جامعه­شناسانه‌­ای از پول ارائه دهند. به‌تعبیر جوزف شومپیتر[1]:

تحلیل‌های واقعی از این اصل شروع می‌شود که تمام پدیده‌های اساسی زندگی اقتصادی را می‌توان برحسب کالاها و خدمات، تصمیم‌های مربوط به کالاها و خدمات و روابط بین آن‌ها توصیف کرد. پول با نقشی کم‌اهمیت به‌عنوان یک ابزار فنی برای تسهیل مبادله‌ها وارد صحنه می‌شود… تا وقتی پول به‌طور عادی کار کند، بر فرایند اقتصادی اثرگذار نبوده و اقتصاد به شیوه‌ای مشابه اقتصاد تهاتری عمل می‌کند؛ مفهوم ضمنی پول خنثی در اصل همین است (Schumpeter, 1987: 227).

برای بررسی ارتباط خنثی بودن پول با مباحث ما، لازم است تا حدی مفهوم آن­را بیان کنیم. نخستین موردی که باید مورد اشاره قرار گیرد این است که این رویکرد ریشه در نظریه مقداری پول[2] دارد. نظریه مقداری پول در قرن هجدهم توسط دیوید هیوم[3] برجسته شد، بدین نحو که وی با نگاه به شرایط تجاری انگلستان، به نتایج جالبی رسید: وقتی هزینه­‌های تولیدکنندگان بریتانیایی به یک­پنجم سطح معمولی­شان کاهش یافت، مقدار صادرات زیاد شد. همراه با کاهش قیمت در بریتانیا، واردات -در قالب ارزهای خارجی- به­ طور متناظر گران­تر تمام می­شد و اگر صادرات، افزایش و واردات، کاهش یابد، خارجی­‌ها چقدر برای وارداتشان (همان صادرات بریتانیا) پرداخت می­کنند؟ اگر نرخ ارز پیش از این متعادل بوده، بنابراین پول واردات با صادرات پرداخت می­شده است. اگر واردات خارجی­‌ها (صادرات بریتانیا) افزایش و صادرات آن­‌ها به بریتانیا کاهش یابد، خارجی­‌ها باید پول وارداتشان را به روشی دیگر پرداخت کنند. در جهان قرن هجدهمی هیوم، این به معنای ارسال مسکوکات –سکه­‌های طلا و نقره- به بریتاینا بود. همان­طور که هیوم یادآوری کرد، این امر پولی را که بریتانیا از دست داده بود، به ­این کشور و قیمت­‌ها را به­ همان سطح اولیه­شان برمی­گرداند (تمین، 1395: 13). دو قرن بعد اقتصاددانی به ­نام ایرونگ فیشر[4] در قدرت خرید پول سعی کرد رابطه بین مقدار کل پول (M) و مقدار کل مخارج برای کالاها و خدمات نهایی تولید شده در اقتصاد (P.Y) را بیان کند. در نهایت به معادله­‌ای رسید که به معادله مبادله دست یافت:

Y   .V = P.M

در این معادله V سرعت گردش پول است؛ این دیدگاه فیشر که سرعت در گردش پول تقریبا در کوتاه­مدت ثابت است موجب می­شود تا بتوان مبادله معادله را به تئوری مقداری مقداری پول تبدیل کرد. این تئوری بیان می­کند که درآمد اسمی صرفا به­ وسیله تغییرات در مقدار پول تعیین می­شود. تغییرات در قیمت‌­ها صرفا به ­عنوان نتیجه تغییرات در عرضه پول و مقدار آن می­باشد (مشکین، 1390: صص376-377). بنابراین تورم صرفاً پدیده‌­ای پولی است؛ چون وقتی حجم پول بالا می­رود صرفاً اثر خود را در قیمت­‌ها می­گذارد و تغییری در متغیرهای واقعی ایجاد نمی­کند (همان فرضیه پول خنثی). بعد از فیشر، مکتب کمبریج[5] (با محوریت آلفرد مارشال[6]) و مکتب شیکاگو[7] (با محوریت میلتون فریدمن) این نظریه را بسط دادند اما همان مبنای اصلی آن­را حفظ نمودند.

اولین لرزه‌­ها بر این نظریه از سوی اقتصاددانی به ­نام نات ویکسل[8] مطرح شد. ویکسل برخلاف اقتصاددانان کلاسیک، در تحلیل خود به­ طور غیرمستقیم به رابطه موجود میان حجم عرضه پول و قیمت­‌ها اشاره می­کند. وی در تحلیل خود به دو بازار پس­انداز و سرمایه که نرخ بهره طبیعی یا واقعی (r) را تعیین می­کند؛ اشاره می­نماید. به­ عبارت ساده­تر، ویکسل ضمن تایید ارتباط میان حجم پول و سطح عمومی قیمت­‌ها، به ­این مسئله می­پردازد که نظریه مقداری پول مکانیسم مناسبی برای تحلیل این ارتباط نیست. لذا از ابزاری جدید برای بازارهای پول و پس­انداز و سرمایه، برای تحلیل و اثبات وجود این ارتباط استفاده می­نماید. از دیدگاه ویکسل، اقتصاد زمانی در تعادل قرار می­گیرد که نرخ­های بهره واقعی و اسمی با هم برابر باشند و این برابری زمانی اتفاق می­افتد که تقاضای کل آن، آماده به قرض (تقاضای سرمایه­گذاری) با عرضه کلان (پس­اندازها) برابر گردد. عدم برابری نرخ­های بهره واقعی و اسمی، باعث ناپایداری در بازار وجوه قابل استقراض و در نهایت نوسان قیمت­‌ها می­باشد. ویکسل که امروزه حد واسط اتریشی‌ها و نظریه­پردازان پول نومینالیستی است، موجب شد هر دو گروه، با استفاده از مبانی او منتقد نظریه مقداری پول، و در پی آن، خنثی بودن پول باشند.

فارغ از این، نظریه مقداری پول با نقدهای دیگری نیز مواجه شد. هانری هازلیت[9] از نخستین اتریشی‌­هایی بود که مفهوم سرعت گردش پول را زیر سوال برد. از منظر او، ما با چیزی به­ نام سرعت گردش پول مواجه نیستیم، ما با افزایش مبادله پول و کالا رو به رو هستیم. به ­عبارتی، وقتی حجم معاملات پول بالا می­رود، حجم معاملات کالاها نیز افزایش پیدا می­کند؛ بنابراین چیزی به ­نام افزایش سرعت گردش پول موجب تورم نمی­شود، چون همچنان نسبت بین حجم پول و حجم کالاها همچنان بدون تغییر مانده است. نکته بعدی، مسئله نادیده گرفتن تغییر قیمت‌­های «نسبی» در این نظریه بود. این نکته عملا بر بحث اهمیت زمان متمرکز بود. در واقع، اتریشی‌­ها اعتقاد داشتند اثرات پول به ­طور دفعی و یکسان بروز نمی­کند؛ چون اولا بروز تورم از زمان انبساط پولی تا آگاهی مردم زمان­بر است و ثانیا تغییرات قیمتی به­ همه کالاها به ­طور یکسان اصابت نمی­کند:

در تحلیل اثرات اخلال پولی، اقتصاد کلان اتریشی فی نفسه به­ افزایش میزان پول اهمیت نمی­دهد، بلکه به فرآیند ورود پول جدید به بازار اهمیت می­دهد… تاثیر اصلی انبساط پولی از منظر اتریشی برگرفته از این است که پول جدید (اعتبار) معمولا به اندازه نامتناسبی در اختیار تولیدکنندگان قرار می­گیرد. در مقابل، در تحلیل انبساط پولی در اقتصاد کلان متعارف، عموما فرض می­شود که پول جدید به ­صورت یکپارچه در سراسر اقتصاد تزریق می­شود… بنابراین تنها پیامد افزایش حجم پولی، افزایش نسبی میزان کلی قیمت است… ولی از دیدگاه اتریشی پول را نباید خنثی فرض کرد و نمی­توان آن­را خنثی دانست… بنابراین سوال مربوطه، خنثی بودن یا نبودن انبساط پولی نیست، بلکه نحوه ظهور عدم خنثی بودن در اقتصاد بازار است (گریسون، 1399: 35).

علاوه بر این، خسوس هورتا دسوتو[10]، اقتصاددان معاصر اتریشی نیز بر فرض عدم خنثی بودن پول صحه گذاشته و می­گوید: «در واقع، در دیدگاه هایک، تغییرات پولی هرگز خنثی نبوده و همیشه تاثیر بسیار خطرناکی بر ساختار قیمت­‌های نسبی دارد» (هورتادسوتو، 1394: 92). همچنین هورویتز نیز با نقد رویکرد هلیکوپتری از عرضه پول، یعنی پول از یک هلیکوپتر به­ پایین ریخته شود و همه یکسان با آن مواجه شوند (استدلال اقتصاددانان جریان اصلی علم اقتصاد) می­گوید: «برخلاف تصویر دیدگاه متعارف تورم، که در آن پول جدید با یک هلیکوپتر در بازار پخش می­شود، در تحلیل اتریشی پول جدید باید در زمان مشخص و از یک نقطه مشخص -براساس هدف خاص مقامات پولی و مالی- وارد بازار شود» (هورویتز، 1400: 179). بنابراین مشخص است که اتریشی­‌ها به ­دلیل تاثیرات متفاوت پول در دوره­‌های تولیدی آن­را خنثی نمی­دانست؛ در عین حال،

هایک گفت یک نرخ ایده­آل وجود دارد که پول باید در آن وام داده شود، نرخی که بدون اتلاف، تولید را در تمام مراحل حفظ و کالاها را با قیمت‌­هایی مناسب برای مشتریان ارائه می­کند. این «نرخ طبیعی بهره» بود که به ­شکلی اثربخش به پول نقشی «خنثی» می­داد زیرا تاثیری بر عملکرد «طبیعی» نظام تولید نداشت (وپشات، 1400: صص170-171).

در واقع می­توان گفت خنثی بودن پول در نگاه اتریشی با این تعبیر قابل پذیرش است که: پول به­ خودی خود عامل افزایش تولید و رفاه نیست؛ پول یک لولای سست یا یک پوشش لرزان است؛ بدین معنی که موجب تسهیل مبادله و تولید می­شود، نه ایجاد آن. به­ عبارتی می­توان گفت خنثی بودن پول در دیدگاه اتریشی، از این منظر قابل پذیرش است که:

پول بیشتر جامعه را ثروتمند نمی­کند. اگر بانکداران مرکزی معتقد بودند که با انجام این کار جامعه غنی می­شود، پس چرا آن‌­ها این­قدر میانه­رو هستند و اجازه نمی­دهند عرضه پول به 10 درصد در سال یا 20 درصد در سال یا حتی 100 درصد در سال افزایش پیدا کند؟… اما آیا در حقیقت جامعه در نتیجه چنین گسترش پولی ثروتمندتر می­شود؟ آیا اتومبیل­‌های بیشتری ایجاد خواهد شد؟ املاک و مستغلات بیشتر، مواد غذایی و هنر، فیلم و تئاتر بیشتری ارائه می­شود؟ تنها چیزی که می­تواند با اجرای این ایده [گذاشتن یک صفر جلوی پول ملی] در عمل اتفاق بیفتد این است که قیمت‌­ها 10 برابر بیشتر خواهند شد (باگوس، 1400: صص101-102).

علاوه بر این، زمانی که میزس می­گوید: فقط تورم‌گرایان ساده‌لوح می‌توانستند باور کنند که دولت می‌تواند بشریت را از طریق پول‌های واقعی ثروتمند کند (Mises, 1929: 23). یا: هیچ افزایشی در رفاه اعضای یک جامعه نمی­تواند ناشی از در دسترس بودن مقدار اضافی پول باشد (Mises, 1912: 102) ؛ نیز به ­نوعی دلالت بر همان خنثی­ای دارد. بنابراین، با یک تعبیر می­توان اتریشی­‌ها را نیز در زمره مدافعان خنثی­ای پول محسوب کرد، و آن تعبیر این است که، وقتی انبساط پول دولتی وجود نداشته باشد، نقش پول در متغیرهای حقیقی، صفر است. در واقع، اگر از اثر تخریبی سیاست انبساطی صرف نظر کنیم، اتریشی­‌ها نیز همانند نئوکلاسیک­‌ها اعتقاد دارند پول تاثیری روی تولید واقعی ندارد. برای همین با تورم منفی مشکلی ندارند (یعنی اگر براثر افزایش حجم پول، قیمت­‌ها بالا برود، اتفاق بدی افتاده، اما اگر براثر افزایش تولیدات و ثبات حجم پول، قیمت‌­ها نزولی شوند اتفاق بدی نیفتاده است) شاید این مسئله بیانگر شباهت «ظاهری» مخالفت اتریشی­‌ها با مدافعان پول نومینالیستی باشد که هر دو مخالف خنثی­‌پنداری پول هستند.

در واقع، اتریشی­‌ها از این منظر اعتقاد داشتند پول خنثی نیست که نمی­توان گفت افزایش حجم پول صرفاً متغیرهای اسمی را تغییر می­دهد و تاثیری در متغیرهای واقعی ندارد (در فصول آتی خواهیم دید که در چارچوب اتریشی، انبساط پولی چگونه بر ساختار تولید اثر انحرافی ایجاد می­کند) اما در یک معنا خود اتریشی­‌ها نیز اعتقاد دارند که پول خنثی است. چنانچه هورویتز نیز اشاره دارد:

اتریشی­‌ها مفهوم متفاوتی از خنثی بودن ارائه می­کنند. خنثی بودن زمانی روی می­دهد که تغییرات «طرف پول» بازار صرفاً موجب تسهیل تغییرات نگهداری ترازهای نقدی پولی شود و بر تقاضای کل اثر نگذارد. به ­این ترتیب، پول خنثی نزد اتریشی­‌ها بیش از آن­که ویژگی یک الگوی خاص تلقّی شود، نوعی معیار سیاستی قلمداد می­شود؛ فلذا لازم نیست خنثی بودن پول به­ن ظریه تعادل عمومی ربط داده شود. احتمال تغییر نامناسب عرضه پول و تاثیر آن بر قیمت‌های نسبی و کاهش هماهنگی اقتصادی و رشد اقتصادی در ادبیات اقتصاد اتریشی همیشه در نظر گرفته شده است (هورویتز، 1400: 32).

2-تحلیل متفاوت اتریشی از تورم

با توجه توضیحاتی که در خصوص ناخنثی­ای پول توسط اتریشی­‌ها ارائه شد و مقدماتی که در خصوص نظریه مقداری پول ذکر گردید، می­توانیم تعابیر رایج از تورم را با رویکرد اتریشی به­ چالش بکشیم. براساس متون اقتصادی متعارف، تورم به­ معنای افزایش شاخص قیمت مصرف کننده (CPI) است، یعنی افزایش قیمت­‌ها در بازه­‌های زمانی مختلف (مثلا 12 ماهه منتهی به یک ماه در قیاس با 12 ماه منتهی به مدت مشابه سال قبل) ملاک تورم است. تعریف جریان اصلی علم اقتصاد از تورم (مقایسه میانگین قیمت­‌ها در بازه­‌های زمانی مختلف) یا [11] CPIدقیق نیست. چراکه در این تعریف یک متغیرسازی به­ نام تورم اتفاق افتاده که صرفاً میانگین قیمت چند کالا بوده و بیانگر هیچ واقعیتی نیست؛ ضمن اینکه این شاخص حامل یک فرض انتزاعی به­ نام همگن بودن کالاهای مصرفی است (یعنی این فرض را دل خود دارد که می­توان تغییر قیمت­‌های کالاهای مختلف را با هم جمع کرد) بنابراین این شاخص با این تعریف نمی­تواند برآیند خوبی از مفهوم قیمت­‌ها بدهد.

در نگاه اتریشی، تورم به ­معنی افزایش نسبت مبادله پول دولتی و کالا (یا به­ عبارت ساده‌­تر، انبساط پول دولتی) است. در این نگاه، تورم از افزایش قیمت­‌ها ناشی نمی­شود، تورم از افزایش حجم پول دولتی نشات می­گیرد و در پی آن، قیمت‌­ها افزایش پیدا می­کند. نکته‌­ای که در این میان وجود دارد این است که تکانه­‌های هزینه‌­ای موجب تغییر قیمت نمی­شوند. در صورت بروز هرگونه تغییر در تقاضا یا عرضه یک کالا و در نهایت تغییر قیمت آن، نرخ تورم تغییر نمی­کند، چون تا اینجای کار فقط قیمت­‌های نسبی[12] تغییر کرده‌­اند. تغییر قیمت‌­های نسبی یعنی قیمت‌­ها در نسبت با یکدیگر تغییر کرده‌­اند؛ اگر در یک جامعه 100 کالایی قیمت 20 کالا بالا رفته باشد، سر جمع قیمت بالارفته، به ­طور ناهمگونی از 80 کالای دیگر کسر می­شود، یا از برخی کالاها کسر می­شود و از برخی نمی­شود.

مطابق نمودار زیر که در بررسی اقتصاددانی به­ نام دالاس باتن[13] ذکر شده، در طول زمان سطح عمومی قیمت­‌ها در با نرخی برابر شیب خط AB در حال افزایش است، در زمان t0 این نرخ تحت تاثیر یک شوک تصادفی قرار می­گیرد، اگر اقتصاد با این شوک منطبق شود، سطح عمومی قیمت­‌ها از B به C افزایش می­یابد. اما روند تورم تغییری نخواهد کرد. به ­عبارتی هرچند شیب افزایش قیمت­‌ها در خط BD افزایش می­یابد اما این یک انحراف کوتاه­‌مدت است و نمی­توان آن­را تورم نامید.

براین اساس، زمانی می­توان گرانی را کالاها را موجب تورم دانست که حجم پول در حال افزایش باشد. یعنی باید پولی باشد که کفاف قیمت­‌های جدید را بدهد. در صورتی­که حجم پول تغییر نکند، پول کافی برای باقی کالاها باقی نمانده و با افزایش قیمت کالاهای وارداتی، قیمت سایر کالاها باید کاسته شود.

در شرایطی که بسیاری از اقتصاددانان از کنترل تورم در سطح جهانی حرف می­زنند، در طول نیم قرن اخیر، تولید ناخالص داخلی کشورها شدیداً افزایش یافته، تکنولوژی رشد کرده و بهره ­وری بیشتر شده است؛ فلذا نسبت مبادله پول و کالا باید کاهش یافته باشد، اما این­طور نشده و طی این 50 سال حداقل سطح عمومی قیمت­‌ها –ولو در سطح اندکی- هر سال افزایش پیدا کرده است. به عبارتی، دولت­‌ها برای جلوگیری از کاهش قیمت­‌ها دست به انبساط پولی زدند اما چون حجم انبساط آنقدر زیاد نبوده که از تولید کالاها پیشی بگیرد، سطح آن به­ ارقام عجیب و غریب نرسیده، بنابراین ما با یک تورم معکوسِ دولت­ساخته طرفیم. از این جهت است که می­توان گفت تورم در دنیا یک مشکل حل شده نیست:

سیاست لسه­فر در استاندارد کلاسیک طلای قبل از جنگ به ­این معنا بود که قیمت‌­ها مجاز به یافتن سطح خود مطابق با عرضه و تقاضا و بدون دخالت دستکاری بانک مرکزی هستند. در عمل، این به­ معنای کاهش بی­طرفانه سطح قیمت بود، زیرا عرضه کالاها متناسب با افزایش طولانی بهره ­وری با گذشت زمان افزایش یافت و تثبیت قیمت به­ معنای بالا بردن قیمت بود: یا «بالا نگه داشتن» قیمت­‌ها هنگام کاهش[واقعی]، یا «بالا بردن قیمت‌­ها» با افزایش آن­ها از طریق اقدام احتمالی بانک های مرکزی. بنابراین تثبیت قیمت به معنای جایگزینی استاندارد طلای کلاسیک و غیرمتعارف با «پول مدیریت شده» با گسترش اعتبار اعتباری تحریک شده توسط بانک های مرکزی است (Rothbard,2002: 447).

به­ عبارتی، آنچه در دنیا با عنوان ثبات اقتصادی (تورم­‌های یکی دو درصدی) شناخته می­شود، از منظر اتریشی­‌ها حامل مفهوم واقعی تورم است. تورم در اینجا عاملی بوده که قیمت­‌ها پایین نیایند، اما چون این مسئله تا حالا مورد توجه قرار نداشته، عموماً پنداشته می­شود که ثبات قیمت­‌ها به­ معنی کنترل تورم است، در حالی­که این­طور نیست.

3-تحلیلی بر ضدتورم

 مسئله ضد تورم یا تورم منفی چندان مورد توجه متون آکادمیک نبوده است، اما در اینجا به‌بهانه بررسی تورم از نگاه اتریشی، نگاهی نیز به‌آن می‌اندازیم. کاهش ارزش ارز کشورها در برابر ارزش طلا طی یک قرن اخیر نشان می‌دهد که هرچند نرخ اسمی تورم ظاهراً کنترل شده اما در واقع یک تورم پنهان برای جبران کردن کاهش قیمت‌ها وجود داشته است.

همان­طور که در نمودار ملاحظه می­شود، ارزش ارزهای برجسته‌­ای چون دلار، یورو، ین، مارک و… در قرن گذشته نسبت به ارزش طلا سقوط آزاد داشته است. این در شرایطی است که تورم در این بازه زمانی بسیار کمتر از این سقوط ارزش بوده است. در واقع، این همان تورم پنهانی است که اتریشی­‌ها به ­آن اشاره می­کنند. منظر اتریشی­‌ها، ضد تورم با تمام مصائب احتمالی­اش بدون ایراد است. روثبارد در جای جای آثار خود تاکید داشته که هیچ زیانی از قِبَلِ ضدتورم ایجاد نمی­شود:

مداخله دولت در برابر کاهش تورم، پدیده نامطلوب رکود تورمی را برای ما به ­ارمغان آورده است (Rothbard, 2009: p xxxii). دولت ها ذاتاً تورم­زا هستند. از نظر تاریخی، اقدامات کاهش تورم توسط دولت ناچیز و زودگذر بوده است (Rothbard, 1963: 75). کاهش قیمت­‌ها هیچ مانعی بر رونق تجاری یا اقتصادی وارد نمی­کند (Rothbard, 1973: 217). اقتصاد بازار آزاد بدون مداخله، معمولاً موجب افزایش عرضه کالاها و خدمات، و در نتیجه باعث کاهش ملایم سطح قیمت می­شود (Rothbard, 2002: 95) ضد تورم به­ دور از اینکه یک فاجعه باشد، نشانه رشد اقتصادی سالم و پویا است (Rothbard, 2006: pp15-16).

با وجود توصیفی که از مفهوم ضدتورم و تمجیدهایی که روثبارد از آن کرد ارائه کردیم، واقعیت آن است که چنین رویکردی به­ هیچ­وجه قابل دفاع نیست. ضدتورم پیامدهای منفی بسیار زیادی دارد که روثبارد و سایر اتریشی‌­ها آن­را بیان نمی­کنند. نخست، در زمانی که ضدتورم رخ می­دهد، به­ خاطر چسبندگی دستمزدها امکان افزایش بیکاری و در نهایت رکود اقتصادی وجود دارد؛ به ­عبارت دقیق­تر، کاهش قیمت‌­ها در شرایطی که پول خنثی نیست، اثر متوازنی بر بخش­‌های اقتصادی نمی­گذارد؛ یعنی کاهش انقباض پولی موجب کاهش یکسان و هم­زمان تمام قیمت­‌ها نمی­شود. کاهش قیمت­‌ها که به طور غیرقابل پیش­بینی در کالاها پخش می­شود، قیمت­‌های نسبی را تغییر می­دهد. تغییرات قیمتی هم­زمان با وجود چسبندگی­‌ها، عدم تمایل به کار و حتی عدم تمایل به تولید می­شود. نمونه بارز این مسئله در بحران بزرگ 1929 آمریکا ملاحظه شد:

تحقیقات اخیر نشان می­دهد نظام پولی پایه طلا عامل موثری در شروع، شدت و گسترش رکود بزرگ بود. در آن زمان، بسیاری از اقتصادهای تجاری به ­نظام پولی پایه طلا بازگشته بودند. با اتخاذ سیاست‌­های انقباضی پولی توسط بانک مرکزی ایالات متحده به ­منظور کاهش رشد اقتصادی تورم­زا، مقادیر زیادی از طلا به ­سمت ایالات متحده جریان پیدا کرد. کشورهای دیگر به ­منظور حفظ ذخایر طلای خود مجبور به اتخاذ سیاست­‌های انقباضی پولی و افزایش نرخ بهره شدند. این اقدام به ­اتخاذ سیاست پولی انقباضی در سراسر جهان منجر شد که نتیجه آن کاهش مداوم فعالیت­‌های اقتصادی و کاهش سطح عمومی قیمت­‌ها بود (موئنجاک، 1400: 30).

این مسئله یکبار توسط هلفریش نیز (احتمالاً در انتقاد به توصیه­‌های میزس برای قطع سیاست­‌های پولی) ذکر شده بود:

پیروی از توصیه خوب توقف چاپ اسکناس، به­ معنای پشت کردن به زندگی اقتصادی با کنار گذاشتن گردش لازم برای معاملات، پرداخت حقوق و دستمزد و… است… تا چند هفته دیگر، در کنار [توقف] چاپ اسکناس، کارخانه ها، معادن، راه آهن و پست، دولت ملی و محلی، خلاصه همه حیات ملی و اقتصادی متوقف می شود (Helfferich, 1923: 650).

دوم، فارغ از عوارض رکودی ضدتورم، زمانی که ضمن اینکه نرخ بهره با کاهش قیمت­‌ها بسیار پایین می­آید و سیاست پولی برای کاهش بیشتر آن (محرک خروج از رکود) کارآمد نخواهد بود. البته در چارچوب اتریشی که مخالف وجود سیاست پولی است، این مسئله نامطلوبی نیست. در اینجا یک توضیح کوتاهی در خصوص سیاست پولی خواهیم داد تا منظورمان از مخالفت اتریشی­‌ها با سیاست پولی روشن باشد. سیاست پولی به‌طور کلی سیاستی است­که یکی از هدف‌های آن، تحت تاثیر قراردادن حجم پول در جامعه است. دولت­‌ها از این سیاست­‌ها عمدتا برای کنترل تورم یا مقابله با رکود استفاده می­کنند. به عبارتی، با استفاده از این سیاست‌ها، می‌توان حجم پول را تغییر داد تا شرایط رکودی یا تورمی تحت تاثیر قرار گرفته و تعادل اقتصادی جدیدی شکل بگیرد. از سیاست‌های پولی و مالی عموما به‌عنوان سیاست‌های مدیریت تقاضا یاد می‌شود چون این سیاست‌ها مدیریت تقاضا را مورد بررسی قرار می‌دهند (برانسون، 1393: 105). تغییرات سیاست پولی در مورد M (حجم پول)، منحنی LM (تعادل بازار پول) را در امتداد منحنی IS (تعادل بازار کالا) ثابت، منتقل نموده و موجب تغییر نرخ بهره و محصول تعادلی تقاضا شده می‌شود. این تغییرات در محصول تقاضا شده در سطح معینی از قیمت، موجب انتقال افقی منحنی تقاضای کل می‌شود (همان: 121)

گفتنی است، هدف سیاست پولی آن است که به‌وسیله عملکرد ابزار یا حربه‌های معین آن در زمان رکود، سطح تولید از طریق افزایش مخارج به منظور ایجاد تعادل اشتغال کامل بالا رود و در زمان تورم سطح مخارج برای کنترل تورم کاهش یابد. حربه‌های سیاست پولی از نظر کینز شامل سه مورد زیر است: 1-عملیات در بازار باز یا آزاد 2-تغییر در نرخ ذخایر قانونی 3- تغییر در نرخ تنزیل… کینز معتقد است که با تنظیم و اجرای سیاست‌های پولی و مالی می‌توان تعادل اشتغال کامل را بدون تورم و بیکاری در اقتصاد به‌وجود آورد (تفضلی، 1372: صص477-481). با این حال، مشخص است که چراکه اتریشی­‌ها با هر نوع سیاست پولی مخالفند؛ چراکه در هر شرایطی دستکاری پولی نیاز نیست؛

مقدار پول موجود در کل اقتصاد همیشه کافی است تا تمام کارهایی که پول انجام می­دهد و می­تواند انجام دهد برای همه تضمین کند (Mises,1949: 421). هیچ ملتی برای داشتن پولی کمتر از آنچه نیاز دارد، بترسد (Mises, 1912: pp208-209).

در واقع، در این نگاه لازم نیست که حجم پول برای کفایت هزینه‌­ها، افزایش تولید یا حتی تامین سرمایه افزایش پیدا کند، هرچقدر پول در اقتصاد وجود دارد کافی است تا نسبت­‌های مبادلاتی در حالت بهینه‌­ای قرار داشته باشد؛ در نهایت از هیچ طرفی -چه انبساطی و چه انقباضی- نیازی به سیاست پولی وجود ندارد:

همه سیاست‌های پولی با این مشکل مواجه هستند که اثرات اقدامات اتخاذ شده را نمی‌توان از قبل پیش‌بینی کرد، یا ماهیت و بزرگی آن‌ها را حتی پس از وقوع آن‌ها نیز نمی‌توان تعیین کرد (ibid: 271).


منابع

    1. باگوس، فیلیپ؛ مارکوت، آندریس. (1400) دستبرد ناپیدا ( ترجمه حسین حسن­زاده سروستانی و علی­رضا زمانی) تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق علیه السلام
    2. برانسون، ویلیام اچ. (1393) تئوری و سیاست­‌های اقتصاد کلان (ترجمه عباس شاکری) تهران: نشر نی
    3. تفضلی، فریدون. (1372) تاریخ عقاید اقتصادی، از افلاطون تا دوره معاصر. تهران: نشر نی
    4. تمین، پیتر و واینز، دیوید. (1395) کینز، اقتصاد خروج از رکود (محمدرضا فرهادی­پور) تهران: انتشارات کتاب آمه
    5. حسن­زاده، علی و مجتهد، احمد و بغدادی، پویا و  تقی­زاده حصاری، فرهاد. (1393) پول و بانکداری نوین. تهران: انتشارات جاودانه، جنگل
    6. گریسون، راجر. (1399) اقتصاد کلان اتریشی: شرح نموداری (ترجمه زهرا سیاح و امیر آزاد) تهران: انتشارات دانشگاه کارآفرین
    7. موئنجاک، تاماراک. (1400) بانکدارری مرکزی: ثبات پولی و مالی: نظریه و عمل (ترجمه احمد عزیزی و فاطمه نوربخش) تهران: انتشارات پژوهشکده پولی و بانکی بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران
    8. مشکین، فردریک اس. (1390) اقتصاد پول، بانکداری و بازارهای مالی (ترجمه احمد شعبانی) تهران: دانشگاه امام صادق (ع)
    9. هورتا دسوتو، خسوس. (1394) اقتصاد مکتب اتریش: نظم بازار و خلاقیت کارآفرینانه (ترجمه محمود متوسلی، مهرزاد سعیدی‌کیا) تهران: نشر چشمه
    10. هورویتز، استیون (1400) بنیان­‌های خرد اقتصاد کلان (ترجمه محمد جوادی و رضا غلامی) تهران: نشر آماره
    11. وپشات، نیکلاس. (1400) کینز و هایک: برخوردی که علم اقتصاد مدرن را شکل داد (ترجمه محمدرضا فرهادی­پور) تهران: انتشارات روزنه
    12. Mises, Ludwig von. (1929) A Critique of Interventionism. Alabama: The Ludwig von Mises Institute.
    13. Mises, Ludwig von. (1912) The Theory of Money and Credit. Alabama: The Ludwig von Mises Institute.
    14. Mises, Ludwig von. (1949) Human Action. Alabama: The Ludwig von Mises Institute.
    15. Schumpeter, J. (1987) A History of Economic Analysis. New York: Routledge
    16. Rothbard, Morry N. (2002) History of Money and Banking in the United States. Alabama: The Ludwig von Mises Institute
    17. Rothbard, Morry N. (2009) America’s Great Depression, Alabama: The Ludwig von Mises Institute
    18. Rothbard, Morry N. (1963) What Has Government Done to Our Money? Alabama: The Ludwig von Mises Institute.
    19. Rothbard, Morry N. (1973) For a New Liberty. Alabama: The Ludwig von Mises Institute.
    20. Rothbard, Morry N. (2006) Making Economic Sense. Alabama: The Ludwig von Mises Institute.
    21. Helfferich, Karl. (1923 [1910]) Das Geld, Leipzig: C.L. Hirschfeld
    22. Mises, Ludwig von. Planning for Freedom. (1974) Alabama: The Ludwig von Mises Institute

 


[1] Joseph Schumpeter

[2] Quantity theory of money

[3] David Hume

[4] Irving Fisher

[5] Cambridge School

[6] Alfred Marshall

[7] Chicago School

[8] Knut Wicksell

[9] Henry Hazlitt

[10] Jesús Huerta de Soto

[11] Consumer price index

[12] Price relative

[13] Dallas Batten