جستار هشتم: پول حکومتی یا پول خودجوش؛ نزاع فکری مکتب اتریش با پول نومینالیستی، نوشتار پنجم

چکیده: نقد اصلی به مکتب اتریش از زاویه پول نومینالیستی این است که تورم با برهم‌‌زدن قیمت‌های نسبی در رجحان‌های افراد اخلال ایجاد می‌‌کند و موجب بیش‌‌سرمایه‌‌گذاری می‌شود؛ ضدتورم هم دقیقاً همان عوارض را ایجاد می‌‌کند. با این تفاوت که نمی‌‌توان گفت خالی‌‌ماندن ظرفیت‌‌ها و منابع، ضرر کمتری نسبت به اضافه‌‌سرمایه‌‌گذاری دارد. البته با وجود دفاع […]

چکیده: نقد اصلی به مکتب اتریش از زاویه پول نومینالیستی این است که تورم با برهم‌‌زدن قیمت‌های نسبی در رجحان‌های افراد اخلال ایجاد می‌‌کند و موجب بیش‌‌سرمایه‌‌گذاری می‌شود؛ ضدتورم هم دقیقاً همان عوارض را ایجاد می‌‌کند. با این تفاوت که نمی‌‌توان گفت خالی‌‌ماندن ظرفیت‌‌ها و منابع، ضرر کمتری نسبت به اضافه‌‌سرمایه‌‌گذاری دارد. البته با وجود دفاع صریح اتریشی‌‌ها از ضد تورم، طیف نزدیک به هایک این مکتب چندان با جریان اصلی اتریشی -طیف میزس و روتبارد- همراهی نکرده‌‌اند.


با وجود دفاع صریح اتریشی­ها از ضد تورم، طیف نزدیک به هایک این مکتب چندان با جریان اصلی اتریشی -طیف میزس و روتبارد- همراهی نکرده­اند. با وجود تفاوت­های پولی بین میزس و منگر یا میزس و هایک، نتیجه­گیری هر سه نفر، یک چیز بوده است: سوءاستفاده دولت از انحصار پولی. به­طور مثال، منگر و روتبارد در این زمینه فراموشی جنبه کالایی پول را مذمت می­کنند و می­گویند:

[دولت­ها] در موارد بسیار عدیده­ای از قدرت خود سوءاستفاده نموده­اند، به‌نحوی‌که افراد این موضوع را فراموش نمودند که یک مسکوک چیزی جز یک تکه فلز با ارزش و عیار و وزن مشخص نیست که ضمانت عیار و وزن آن درستی و صداقت ضراب‌خانه است. حتی ویژگی کالایی پول نیز مورد شک واقع شد. در حقیقت، این امر تا بدان‌جا پیش رفت که پول را به­کلی چیزی مفروض و وهمی پنداشتند که صرفاً متکی بر رفاه بشری است (منگر، 1394: 272).

پول، در هر اقتصاد بازاری که فراتر از مرحله مبادله بدوی است، مرکز عصبی سیستم اقتصادی است. بنابراین، اگر دولت بتواند کنترل بی‌چون و چرای واحد همه حساب‌ها را به دست آورد، آنگاه دولت در موقعیتی قرار خواهد گرفت که بر کل نظام اقتصادی و کل جامعه تسلط یابد (Rothbard, 1974: 21). هر گروهی که قدرت مطلق «چاپ پول» را در اختیار داشته باشد، تمایل به چاپ آن دارد (Rothbard, 1995: 909)!

سخنان منگر و روتبارد از جهت اینکه پول ارزش ذاتی دارد و همان نگاه کالایی را تکرار می­کند، درست نیست؛ اما تأکید او بر سوءاستفاده دولت­ها از انحصار پولی درست است. اتفاقاً سخن منگر با مبنای ما همسویی بیشتری دارد تا نگاه خودش؛ چه، در نگاه جدیدی که ارائه کردیم نیز پول یک منبع قدرت است و سلاح مهمی در دست دولتمردان به شمار می­آید. نکته منگر مورد تأکید میزس نیز قرار گرفت و باعث شد او در حوزه عرضه پول نیز به موارد قابل تأملی اشاره کند. میزس با بسط نظر منگر در مورد اینکه پول، یک ماهیت وهمی برای رفاه بشر ندارد (دقیقاً برخلاف آنچه ما تحت عنوان پول انتزاعی گفتیم)، جنبه کالایی بودن را برجسته­تر کرد اما به­ یک نکته ظریف­تر اشاره کرد: پول برخلاف سایر کالاها که جنبه سرمایه­ای دارند، فاقد چنین وجهی است. بنابراین، چیزی به نام کمبود پول وجود ندارد:

از آنجا که عملکرد بازار گرایش دارد تا وضع نهایی قدرت خرید پول را در جایی تعیین کند که در آن عرضه و تقاضای پول با هم سازگار شوند، بنابراین هرگز مازاد یا کمبود پول وجود نخواهد داشت… میزان پول در دسترس در کل اقتصاد هر مقدار که باشد، همیشه برای تأمین همه خدمات ناشی از پول برای همه افراد کافی خواهد بود (Mises, 1912: 418). کارآفرینانی که برای دریافت وام به بانک‌ها مراجعه می­کنند از کمبود سرمایه رنج می­برند. این هرگز کمبود پول به معنای واقعی کلمه نیست (Ibid: 349).

افزایش عرضه پول نمی‌تواند کمبود طبیعی کالاهای مصرفی یا سرمایه‌ای را برطرف کند. تنها کاری که انجام می‌دهد این است که دلار یا فرانک را ارزان‌تر کند، یعنی قدرت خرید آن را از نظر سایر کالاها و خدمات کاهش دهد. هنگامی که کالایی به عنوان پول در بازار تثبیت شد، آنگاه قدرت کامل خود را به عنوان مکانیسم مبادله یا ابزار محاسبه اعمال می‌کند. تنها کاری که افزایش مقدار دلار می‌تواند انجام دهد این است که اثربخشی قدرت خرید هر دلار را کاهش دهد. ازاین‌رو، حقیقت بزرگ تئوری پولی آشکار می‌شود: زمانی که کالایی در عرضه کافی برای پذیرفته شدن به عنوان پول باشد، نیازی به افزایش بیشتر در عرضه پول نیست. هر مقدار پول در جامعه «بهینه» است. به محض ایجاد پول، افزایش عرضه آن هیچ منفعتی اجتماعی به همراه نخواهد داشت (Rothbard, 1994 :pp19-20).

نکته بعد اینکه، مشکل اصلی ضدتورم، این است که همان­طور که تورم با برهم­زدن قیمت­های نسبی در رجحان‌های افراد اخلال ایجاد می­کند و موجب بیش­سرمایه­گذاری می­شود؛ ضدتورم هم دقیقاً همان عوارض را ایجاد می­کند. با این تفاوت که نمی­توان گفت خالی­ماندن ظرفیت­ها و منابع، ضرر کمتری نسبت به اضافه­سرمایه­گذاری دارد. در ادامه این نکته را بیشتر توضیح خواهیم داد.

ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که، با تمام توصیفاتی که از نمودار ترسیمی در نوشتار پیشین (چهارم) ارائه کردیم، ارزش ارزها در قیاس با طلا افت محسوسی کردند، این مسئله موید نظر اتریشی­ها در خصوص تورم بود که ثبات سطح عمومی قیمت­ها به­معنای کنترل تورم نیست؛ اما درعین‌حال، یک نکته مهمی وجود دارد که باید به ­آن اشاره شود؛ هرچند ارزش ارزها در قیاس با طلا ریزش محسوسی داشتند اما ارزش طلا نیز خود دستخوش تغییرات عدیده­ای بوده و هست. نمودار مذکور نباید موجب سوءتفاهماتی نظیر اینکه پول مانند طلا باید ارزش ذاتی داشته باشد (یعنی خود پول فارغ از پول بودنش یک کالای با ارزش باشد)  شود. نکته اینجاست که ارزشمندی طلا در برابر بی­ارزش­شدن ارزها به­چشم­آمده است، یعنی همان تورم اتریشی. بدین معنا در زمانی که تورم منفی به وجود بیاید، همان معیار ارزش -طلا- نیز دچار تغییر ارزش خواهد شد. به­ تعبیر هری دنت[1]،

در زمان تورم منفی، نرخ بهره وام­های پرریسک افزایش می­یابد و مانند شمشیر دو دم عمل می­کند. از طرفی جاذبه پس­انداز پول افزایش می­یابد و از سوی دیگر با افزایش نرخ بهره توانایی بازپرداخت دیونِ بدهکاران و اخذ وام­های جدید دشوار می­شود… با پایین آمدن قیمت­ها، سود بنگاه کاهش می­یابد و دستمزدها پایین می­آید و پرداخت آن­ها به­تعویق می­افتد. شمار بیکاران افزایش می­یابد و تعداد کسانی که توانایی خرید دارند کمتر می­شود… بدین­سان، وقتی تورم منفی به ­جان اقتصاد می­افتد، آن ارزانی اولیه به کابوس مصرف­کنندگان تبدیل می­شود… همیشه در پی ترکیدن حباب­ها تورم منفی رخ داده است. یکی از آثار ترکیدن حباب پول، پدید آمدن تورم منفی و سقوط قیمت طلا است که مشابه آن در سال 2008 رخ داد و دارایی­ها دود هوا شد… در نتیجه همین تورم منفی مختصر و در روزگاری که بزرگ­ترین بحران مالی عصر ما در جریان بود، طلا که قرار بود محافظ دارایی­ها باشد، 33 درصد ارزشش را از دست داد (دنت، 1396: صص38-39).

با وجود دلایل سه­گانه­ای که در خصوص نامناسب­بودن ضدتورم ذکر شد؛ جمع­بندی موضع جریان غالب اتریشی در خصوص ضدتورم بدین صورت است که:

کاهش قیمت­ها برای شرکت­ها قاعدتاً مشکل­زا نیست. آنچه که برای شرکت­ها تعیین‌کننده است سود خالص آن­ها است، به‌عبارت‌دیگر تفاوت قیمت­های منابع ورودی آن­ها و قیمت­های کالا یا خدمات خروجی آن­ها. اگر قیمت­های منابع ورودی سریع­تر از قیمت­های خروجی کاهش یابد، سود ناخالص حتی افزایش خواهد یافت، همان­طور که امروز در بخش فناوری نیز این پدیده وجود دارد. این حقیقت درست است که وقتی مردم بدهکار هستند و قیمت­ها به­صورت غیرمنتظره کاهش می­یابند، با مشکل روبه­رو می­شوند و اگر بیش از حد بدهکار باشند، ممکن است ورشکسته شوند. اما از منظر اقتصاد کل، این مسئله خیلی مشکل نیست. توزیع مجدد به­سادگی اتفاق می­افتد. اشخاص دیگری این کسب­وکار ورشکسته را تصاحب می­کنند و مالک جدید آن می‌شوند. اما این تغییر مالکیت بر ظرفیت تولیدی اقتصاد به­عنوان یک کل، تأثیر نمی‌گذارد. زیرا کارخانه­ها، خیابان­ها، ماشین­آلات و کارگران هنوز هم وجود دارند (باگوس، 1400: صص102-103).

البته با وجود دفاع صریح اتریشی­ها از ضدتورم، طیف نزدیک به هایک این مکتب چندان با جریان اصلی اتریشی -طیف میزس و روتبارد- همراهی نکرده­اند؛ چنانچه هورویتز صراحتاً همان­طور که انبساط پولی و تورم را محکوم می­کند، انقباض پولی را نیز مورد انتقاد قرار می­دهد و از وجود تعادل پولی دفاع می­کند؛ البته پیش از ذکر نوشته­های او باید اشاره کنیم که منظور از حفظ تعادل پولی، به معنی دفاع از سیاست پولی نیست، طبق نظر طیف هایکی اقتصاد اتریشی در یک چارچوب نظام بانکداری آزاد نیز تعادل پولی حفظ می­شود:

ممکن است تورم سبب شود به دلیل سوءتخصیص سرمایه و نیروی کار با ناکارایی شدید مواجه شویم، ولی ضدتورم خود را با عدم تخصیص سرمایه و نیروی کار نشان می­دهد، زیرا انعقاد مبادلات سودمند به­دلیل کمبود نسبی پول امکان­پذیر نخواهند بود. به­طور کلی می­توان گفت خسارات ضدتورم از سوءتخصیص منابع نشئت می­گیرد. گرچه نوع خاصی از «اثرات قیمت نسبی» ممکن است در ضد تورم نیز وجود داشته باشد، ولی بیکاری منابع -ناشی از فرآیند تعدیل قیمت- بزرگترین هزینه رفاهی ضدتورم است (هورویتز، 1400: 219). تعاریف روتبارد از تورم و ضدتورم مطلقاً نقشی برای تقاضای پول قائل نیستند… یکی از دلالت­های تعریف روتبارد -که تقاضای پول را نادیده می­گیرد- از تورم و ضدتورم این است که اگر عرضه پول ثابت باشد، تغییر تقاضای پول نمی­تواند مشکلی ایجاد کند و وقتی از تغییر «قدرت خرید پول» صحبت می­کند، کمابیش به ­همین نتیجه می­رسد (همان: 263).

از همین رو است که موضع هایک نسبت به پول فیات با نگاه میزس و منگر متفاوت است. در اینجا برخلاف آنچه پیش­تر گفته شد (که موضع هایک به منگر نزدیک­تر بود و میزس در برابر آن­ها قرار داشت) نگاه میزس و منگر به­هم نزدیک­تر است و نگاه هایک در مقابل آن­ها است. هایک دلیل مخالفت با پول فیات را دولتی بودن آن می­داند، نه عدم ارزشمندی ذاتی آن. چه اینکه، در صورت آزادی انتشار ارزها، هرگونه انحراف از مسیر تأمین یک پول قابل‌اطمینان، بلافاصله به جایگزین‌کردن فوری پول متخلف با سایر ارزها منجر خواهد شد (هایک، 1397: 41). از همین رو هایک این سؤال را مطرح می­کند که آیا رقابت بین منتشرکنندگان انواع کاملاً متمایزی از پول نمی­تواند نوع بهتری از پول را نسبت به آنچه تاکنون داشته­ایم در اختیار ما بگذارد (همان: 95)؟

پاسخ هایک به این سؤال مثبت است؛ اما فرق آن با آنچه میزس تأکید داشت این است که آنچه هایک می­گوید لزوماً مؤید «انقباض پولی» نیست، هایک توصیه نمی­کند که ارزهای خصوصی اجازه انبساط پولی نداشته باشند. چه‌بسا مجموع ارزش ارزهای خصوصی (هرچند جمع­ناپذیرند، اما برای تقریب ذهنی ذکر می­کنیم) بیشتر از ارزش پول دستوری باشد اما این مسئله لزوماً نکته­ای که میزس درباره تمایز پول با باقی کالاها گفته بود را همراهی نمی­کند، چون در این حالت، بانک­های منتشرکننده ارز، برای کسب نظر مردم تلاش خود را برای ثبات ارزش ارز خود می­نمایند و رفاه بیشتری هم برای متقاضیان حاصل می­کنند. به همین دلیل هایک پول خصوصی را به­پول­طلایِ اجباری هم ترجیح می­دهد:

در واقع این نظام پیشنهادی از بسیاری جنبه­ها، همه چیزهایی را که یک استاندارد ذخیره کالا یا سایر شکل­های استاندارد تعدیل‌پذیر انتظار داریم، به شیوه عملی­تری محقق می­کند (همان: 98).

با وجود مضرات زیادی که ضدتورم دارد و دفاع جریان غالب اتریشی از آن تا اندازه کافی قانع­کننده نیست، می­توان گفت علی­رغم تلقی دقیق اتریشی از تورم، دفاع از ضدتورم یک نقطه ضعف در اندیشه پولی آن­ها محسوب می­شود؛ ضمن اینکه مضرات کاهش قیمت­ها محدود به مواردی که پیش­تر اشاره شد، نیست. در شرایط ضدتورمی حتی اعتباردهی بانک­ها نیز تضعیف می­شود، چون معیار بانک بدهی اسمی است. جالب است که البته خود هایک نیز چنین موضعی نداشته است؛ به­عبارت دیگر، «هرچند هایک کاهش قیمت­ها در پاسخ به افزایش کارایی در تولید را نه­تنها زیان­بخش نمی­داند بلکه آن را در تعادل بین‌دوره­ای قیمت نیز دارای نقش حیاتی می­داند» (Hayek, 1978: 100) اما این به­طور مطلق به­معنی مذموم دانستن افزایش حجم پول نبود:

هم نگرش اتریشیِ هایک (۱۹۶۷) و هم نگرش کینزیِ جو انا گری (۱۹۷۶) مؤید استدلال‌های مرتبطی علیه تثبیت سطح قیمت‌هاست. در مدل هایک، قانون تورم صفر مشکلات هماهنگی بین‌دوره‌ای را کاهش نمی‌دهد. اقتصادِ مولد، نیازمند رشد عرضه پول برای حفظ ثباتِ سطح قیمت‌هاست. در غیر این صورت، قیمت‌ها به‌صورت مطلق کاهش می‌یابند. بنابراین، رفتارهای ثبات‌ستیزانه در عرضه پول و نوسان در سودآوری موجب نوسان در رشد بهره‌وری می‌شود. در استدلال گری (۱۹۷۶)، حفظ ثبات سطح قیمت‌ها مستلزم تعدیل در سطح مطلق بسیاری از قیمت‌ها است (Cowen, 1997: 55).

به­طور خلاصه باید گفت ضدتورم پیامدهای مثبت و منفی­ای دارد که در مجموع عوارض سوء آن بیشتر است. در واقع، به­جز مواردی که اشاره کردیم (بیکاری، رکود اقتصادی، انقباض تسهیلات بانکی، بی­اثرشدن سیاست پولی، تخریب ترجیحات افراد و…) چند مسئله دیگر نیز وجود دارد که قضاوت نهایی را سخت می­کند.

اولاً، ضدتورم در چارچوب پول اعتباری ممکن است تقاضای پول را برای بهبود شرایط بد ایجادشده -یا عبور از آن شرایط- تحریک کند. در این حالت، فشار درونی برای خلق پول (درون­زایی پول که در ادامه به آن می­پردازیم) موجب افزایش حجم پول شده و نمی­توان آن را همانند نفی سیاست پولی، نفی کرد. ثانیاً بسیاری نگاه بلندمدت ندارند و ممکن است، فقدان رکود فعلی را به ­آینده بهتر ترجیح بدهند؛ این رویکرد مختص به­دولت نیست، در جوامعی که به­لحاظ نهادی، نااطمینانی زیاد است، برای آحاد مردم نیز وضعیت آینده اهمیت کمتری نسبت به حال دارد. بنابراین نمی­توان ترجیح عمومی را به ­بهانه تئوری­های مبناگرایانه میزس محکوم کرد. ثالثاً ارزیابی عوارض افزایش حجم پول از طریق فشار درونی و ترجیح عمومی، قابل روئیت نیست. چه اینکه نمی­توان گفت تمام حجم پول اضافه‌شده تبدیل به تورم شده و از سوی دیگر، نمی­توان گفت در رشد واقعیِ پنهان در رشد اسمی، پیشرفت واقعی حاصل نشده است.

البته تمام این سه مورد در شرایطی که دولت راساً وارد مداخله شود صادق نیست؛ چه اینکه مداخلات دولتی عموماً کور هستند و از مشکل فقدان اطلاعات (اطلاعات ذهنی و کیفی) رنج می­برند. چه­بسا بروز ضد تورم ثمره بی­اثر شدن مداخلاتی بوده که در جهت تورم -یا ثبات سطح قیمت­ها- اعمال شده است.

پول اتریشی و پول نومینالیستی: افتراق در درون­زایی پول

اصل درون­زایی پول[2] و نظریه برون­زایی پول[3] یکی از پُرمناقشه­ترین مفاهیم اقتصاد پولی هستند که هریک در میان اقتصاددانان جایگاه خاص خود را دارد. برون­زایی پول بر این فرض بنا شده که خلق پول کاملاً متمرکز در دست دولت (بانک مرکزی) است و بانک مرکزی می­تواند آن را در کنترل خود قرار دهد. در واقع، برون­زایی این مسئله را مطرح می­کند که چون عرضه پول در دست دولت است، عنان آن نیز در ید قدرت دولت قرارد دارد. برعکس، درون­زایی پول بدین معنی است که خلق پول صرفاً از طریق اراده دولت انجام نمی­شود و نمی­توان گفت متغیرهای پولی کاملاً در چنگ بانک مرکزی قرار دارند؛ درون­زایی پول می­گوید وجود پول در جامعه تابع تقاضای آن است. کسانی­که حاضرند به­ازای قیمت خاصی (نرخ بهره) پول در اختیار بگیرند، موتور محرک خلق پول هستند. بنابراین، سیستم خلق پول به­این صورت نیست که مردم پول خود را به­صورت سپرده در اختیار بانک قرار دهند و بانک با وام دادن آن، موجب گردش بیشتر پول شده و نقدینگی افزایش پیدا کند؛ بلکه نخست، وام­ها هستند که سپرده­ها را می­سازند؛ دوم، سپرده­ها ذخایر را موجب می­شوند (ذخایر، دارایی بانک­هاست که نزد بانک مرکزی نگه می‌دارند) و سوم، تقاضای پول موجب تحریک عرضه پول است (Wray, 1990: pp73-74).

بنابراین، در نظریه درون­زایی پول، این تقاضای پول است که عرضه آن را ایجاد می­کند. به­همین دلیل، در اقتصاد، مازاد عرضه پول وجود ندارد. لذا باید توجه داشت که بانک­ها نهاد خالق پول هستند. نکته­ای که در این گزاره وجود دارد این است که بانک­ها پول را جابه­جا نمی­کنند، یعنی از حسابی به حساب دیگر منتقل نمی­کنند؛ بلکه پول جدید به جامعه تزریق می­کنند. به­عبارتی، بانک­ها پول را از «هیچ» به وجود می­آورند (خلق پول از هیچ را می­توان با عبارتِ دقیق­ترِ «تعهد قرض­گیرنده به بازپرداخت بدهی خصوصی» (اینگام، 1395: 2) بیان کرد) و این کار به‌خودی‌خود نیازمند پشتوانه یا مبنای کنترل­کننده­ای نیست. (باید این مسئله را متذکر شویم که خلق پول توسط بانک­ها یک عملیات حسابداری و صرفاً با فشردن دکمه انجام می­شود؛ از همین رو می­توانیم برای تقریب بیشتر به­ذهن خلق پول را معادل تایپ پول در نظر بگیریم).

در این زمینه شومپیتر و تا حدودی کینز نظرات قابل‌توجهی را بیان کردند، چراکه آن­ها به این مسئله توجه داشتند خلق درونزای نقدینگی، همان وجه تمایز سرمایه­داری با دوره­های قبلی است. به­صورتی­که خلق پول از هیچ، همان رابطه اجتماعی بدهی است. این خصلت خاص پول است که کمتر اقتصاددان یا جامعه­شناسی روی آن دست گذاشته است. با این توضیح می­توان فهمید که پول نومینالیستی قرابت قابل توجهی با درون­زایی پول دارد.

اگر بخواهیم نگاه دقیق­تری به اختلافات بین این دو طیف بیاندازیم، باید به­ مفهوم ضریب فزاینده[4] اشاره کنیم. ضریب فزاینده بیانگر نسبت خلق سپرده براساس سپرده­های «موجود» در بانک­ها است. خلق پول در این سیستم بدین صورت است که بانک­ها سپرده­های مردم را می‌گیرند و بخشی از آن را تحت عنوان ذخیره قانونی، به بانک مرکزی تحویل می­دهند، باقی آن مبلغ در دست بانک­ها قرار دارد تا به­فراخور توان و خواستشان، خلق پول کنند.

فرض کنیم تنها یک بانک وجود دارد و نرخ ذخیره قانونی نیز 10 درصد است. در این صورت بانک 10 درصد از مبلغ سپرده­ها را نزد بانک مرکزی نگهداری می­کند و نسبت به 90 درصد باقیمانده می­تواند به اشخاص وام بدهد و به­عبارت دیگر، به خلق پول بپردازد.

در اینجا بانک با وام 90 دلاری خود عرضه پول را افزایش می­دهد و پس از آن، فرد دوم که وام را گرفته آن­ را در بانک بعدی قرار می­دهد. در این حالت مجددا 10 درصد از این سپرده نزد بانک مرکزی بلوکه می­شود و یک وام 81 دلاری در سمت بدهی­های بانک ثبت می­شود. در حقیقت خلق پول فقط توسط بانک اولیه انجام نمی­شود و تا زمانی که این روند ادامه دارد، تمام بانک­های موجود می­توانند خلق پول را ادامه دهند.

این فرآیند خلق پول ادامه پیدا می­کند و هر بار بدین صورت به خلق پول اضافه می­شود:

بنابراین عرضه پول براساس نرخ ذخیره قانونی بانک مرکزی افزایش پیدا می­کند. نکته­ای که در این میان وجود دارد این است که این نظریه در برابر نظریه درون­زایی قرار دارد چراکه، در دنیای ضریب فزاینده، بانکداران برای خلق پول دست روی دست گذاشته­ و منتظر ذخایر یا پایه از بیرون توسط بانک مرکزی نشسته­اند. بانک مرکزی می­تواند با تنظیم عرضه ذخایر به­سادگی میزان نقدینگی (خلق پول توسط بانک­ها) را کنترل کند (درودیان، 1400: 264). مهم­ترین اشکال نظریه ضریب فزاینده، محدود کردن قدرت خلق پول به میزان ذخایری است که به­طور برون­زا توسط بانک مرکزی عرضه می­شود. در واقعیت، بانک برای وام­دهی محدود و مقید به ورود سپرده­ها یا ذخایر جدید نیست. مسئله بانک­ها دسترسی به ذخایر نیست؛ آن­ها همواره به ذخایر دسترسی دارند، چه در بازار بین بانکی و چه به شکل استقراض از بانک مرکزی (همان: 265).

در این چارچوب، استدلال شومپیتر مبنی بر اینکه انجام وظیفه سیستم حسابداری در جامعه سرمایه­داری وقتی به­طور شفاف بروز پیدا می­کند که کسی شروع به مطالعه تئوری بنیادی می‌نماید، در اینجا کاربرد دارد. این به­طور ساده همان مدل اعتبار محض ویکسلی­ها (یک سیستم حسابداری خالص) است که تمام پرداخت به­وسیله ثبت­های درون ترازنامه بانک (اصول نظریه بنیادی پول) اتفاق می­افتد. به­دنبال این منطق، ضریب فزاینده سپرده­های بانک کاملاً رد می­شود. مؤسسات مالی معمولاً نمی­توانند چیزی را تکثیر کنند، آن­ها پول را خلق می­کنند. بنابراین صحیح نیست که یک مقدار پول مشخص (پولی که طبق قانون به پول بانک مرکزی محدود شود که بانک­های تجاری نمی­توانند آن را خلق کنند) می­تواند محدودیتی برای گسترش اعتبارات بانک­ها ایجاد کند (پیغامی، 1394: 23). تا اینجا ملاحظه کردیم که اولاً مفهوم درون­زایی و برون­زایی چیست، ثانیاً ارتباط ضریب فزاینده با برون­زایی پول را توضیح دادیم.

با این توضیحات به­جایگاه مکتب اتریش می­رسیم. اقتصاددانان اتریشی هرچند به­وضوح و شفاف وارد مقوله درون­زایی و برون­زایی نشدند -که البته با توجه به جدید بودن این مباحث تا حدی طبیعی است- اما در مبانی خود به مسائلی اشاره کرده­اند که می­توان جایگاه آن­ها را تشخیص داد. برای درک بهتر موضع اتریشی­ها، سه نظریه در خصوص بانکداری را براساس تقسیم­بندی ورنر[5] معرفی می­کنیم:

  • نظریه اول، واسطه­گری وجوه: در این نظریه کار بانک­ها این است که وجوه را در قالبی کوتاه­مدت از سپرده­گذاران قرض گرفته و آن­را به­شکل وام­های بلندمدت به­گیرندگان وام تخصیص دهد.
  • نظریه دوم، نظریه ذخیره جزئی از بانکداری[6]: هر بانک به­تنهایی واسطه­گر وجوه است، اما همین عنوان برای سیستم بانکی به­مثابه یک کل صدق نمی­کند، یعنی سیستم بانکی در کلیت خود از طریق فرایند بسط فزاینده سپرده خلق پول می­کند. [توضیح مفصل­ آن ذکر خواهد شد]
  • نظریه سوم، نظریه خلق پول: در اینجا بانک­ها نه­جمعاً نه­منفرداً واسطه­گر نیستند بلکه هروقت بانک دارایی به­دست می­آورد آن دارایی را با خلق پول جدید اکتساب می­کند (درودیان، 1396: صص1-4).

براساس تقسیم­بندی فوق می­توان بررسی را آغاز کرد: دیدگاه سوم همان نگاه درون­زایی پول است، دیدگاه دوم، نگرش اقتصاددانان جریان اصلی و دیدگاه نخست نیز مبنای مکتب اتریش. موضع مکتب اتریش به­نظام بانکداری نه­تنها نسبت به مورد سوم، حتی نسبت به مورد دوم نیز خصمانه است:

یکی از مواردی که مورد نقد جدی اتریشی­ها بوده بانکداری ذخیره جزئی است. این نوع بانکداری سیستمی است که در آن «ذخیره» بانک، تنها «کسری» از تمامی حساب­های مشتریان است. در این سیستم بیشتر از واریزی­هایی که به بانک صورت گرفته، به بیرون قرض داده می‌شود و تنها کسری از واریزی­ها برای جبران موجودی حساب­های مشتریان نگهداری می‌شود. با مقایسه مفهوم ضریب فزاینده و بانکداری ذخیره جزئی متوجه می­شویم که این دو پیوند عمیق و درهم‌تنیده­ای دارند.

در آن سوی ماجرا، اقتصاددانان اتریشی با نقد این سیستم بانکداری عملاً این موضع را مطرح کردند که کار بانک، نگهداری پول است، نه خلق پول. به­طور مثال سلگین در روایت خود از بانکداری آرمانی­اش، دومین مرحله را «انتقال اختیار بهره­برداری از پولِ ودیعه­پذیران به سرمایه‌گذارانی که وجوه سپرده­ها را به­عنوان قرض و وام دریافت می­کنند»[7] نام می­بَرَد. فیلیپ باگوس[8] و آندریس مارکوت[9] صراحتاً می­نویسند: «یک بانک صرفاً نقش واسطه بین وام­دهندگان و وام­گیرندگان را بازی می­کند» (باگوس، 1400: 119) بنابراین واضح است که نمی­توان چنین نگرشی را در چارچوب پول درون­زا به­شمار آورد. جالب اینجاست که نگرش سنتی در خصوص نقش بانک­ها و بانکداری، منحصر به نگرش لیبرال و اتریشی­ها نیست، چراکه تلقی سوسیالیست‌ها از بانکداری و مسئله پس­انداز و سرمایه­گذاری هم دست­کمی از آن نگرش ندارد. چنانچه ولادیمیر لنین[10]، بنیان­گذار اتحاد جماهیر شوروی می­نویسد:

عملکرد اصلی و بنیادین بانک­ها واسطه­گری در پرداخت­هاست. بدین ترتیب آن­ها سرمایه پولیِ غیرفعال را دگردیس و به سرمایه فعال، یعنی سرمایه سودآور تبدیل می‌کنند؛ آن­ها انواع درآمدهای پولی را جمع­آوری می­کنند و در اختیار طبقه سرمایه­دار می­گذارند (لنین، 1389: 39). نظر به اینکه بانک پس­انداز در مقابل سپرده­ها از چهار تا 4.1 درصد بهره می­پردازند، لذا مجبورند برای سرمایه­گذاری خود محل «سودآوری» را جستجو کنند، باید به معاملاتی از قبیل خرید و فروش سفته و پرداخت وام مسکن و غیره روآورند (همان: 50).

به­عبارتی، در نگرش اتریشی (یا همان­طور که دیدیم، تلقی متعارف طیف­های راست و چپ) سیستم بانکداری امروزی، هم به­جهت اینکه نباید خلق پول کند و هم به­جهت اینکه کاری انجام می­دهد نظریه ضریب فزاینده را تأیید می­کند، قرابت زیادی با برون­زایی پولی دارد. از همین رو، در چارچوب اتریشی، بانکداری وقتی مورد تأیید است که بدون ضریب فزاینده (با ذخیره قانونی صددرصدی) کار کند، در این زمینه اتریشی­ها از واژه «بانکداری با عملکرد محض» استفاده می­کنند، «عملکرد محض» یعنی بانک تنها واسطه وجوه است و بس:

بانکداری با عملکرد محض (بدون ضریب فزاینده) قرض­دهنده و قرض­گیرنده یک سازمان بسیار شگفت­انگیز است [!] به این علت که بانکداری محض تورمی نیست. اگر من 100 دلار وام گرفتم نمی­توانم آن ­را در حالی که شما استفاده می­کنید، استفاده کنم. نمی­توان تقاضای وام داشته باشم در حالی­که بانک پول شما را سپرده کرده است و نمی­تواند آن ­را وام دهد. پول روی طاقچه قرار خواهد داشت تا قرض­گیرنده آن را خرج کند. وقتی خرج می­شود چیز بیشتری وجود ندارد. او مجبور است تا شروع بهره‌برداری تجارتش صبر کند تا بتواند وام خود را پرداخت کند. همان 100 دلار در چرخه اقتصادی بدون ضریب فزاینده به گردش درخواهد آمد. در یک بانکداری با سیستم کسری اندوخته [یا همان ذخیره جزئی]، من می­توانم سپرده­ام را هر زمان خرج کنم حتی اگر 90 درصد آن به­عنوان وام پرداخت شده باشد (نورث، 1400: 103).

با این توضیح می­توان گفت وقتی بانک –حتی در چارچوب ضریب فزاینده و نه در چارچوب درون­زایی پول- دست به خلق پول می­زند، از نگاه اتریشی­ها کلاهبرداری کرده است. در واقع، نگرش اتریشی­ها در این خصوص جنبه اخلاقی نیز دارد و آن­را همانند دزدی یا کلاهبرداری محکوم می­کنند. چنانچه روتبارد و گری نورث[11] در این­باره می­گویند:

بانکدار می­تواند به­طور مستقیم طلاها را قرض بدهد یا موردی که احتمال بیشتری دارد، برای طلاها، رسید جعلی منتشر و آن­ها را وام داده و در سررسید اصل و بهره آن­ را دریافت کند. به­طور خلاصه، «بانکدارِ سپرده ناگهان به بانکدار وام تبدیل می­شود» با این تفاوت که در اینجا بانکدار از پس­انداز یا استقراض خود برای قرض‌دادن به مصرف‌کنندگان و سرمایه­گذاران استفاده نمی­کند، بلکه از پول دیگران استفاده می­کند، و آن را وام می‌دهد، پولی که صاحب آن یا همان سپرده­گذار فکر می­کند در این مدت همچنان در دسترس اوست و می­تواند آن را پس بگیرد. چاپ رسیدهای جعلی راهی بدتر و ساده­تر است و بانکدار آن را ترجیح می­دهد، در این روش، بانکدار به­جای اینکه اصل سکه­ها را وام بدهد، برای سکه­هایی که به صاحبان آن رسید داده، مجدداً رسیدهای جعلی چاپ و آن­ها را مثل رسیدهای واقعی و به نمایندگی از وجه نقد، وام می­دهد… بدیهی است که بانکداری با ذخیره جزئی که امروزه وجود دارد، یک نوع قمار یا کلاهبرداری از نوع «مدل پانزی[12]» است (روتبارد، 1392: 119).

بانکداری ذخیره جزئی در مقابل بدهی فزاینده در اصول کتاب مقدس ظلم محسوب می­شود… بانکداری کسری اندوخته [یا همان ذخیره جزئی] یک نوع کلاهبرداری بانکی است. مطمئناً یک قرض­گیرنده که با یک وثیقه (به­اندازه ارزش وام) چندین وام دریافت می­کند، کلاهبردار است. «بانکداری ربوی» حداقل بانکداری تورمی نیست. اما بانکداری کسری اندوخته [تورمی] است (نورث، 1400: 104).


منابع

  1. اینگام، جفری. (1395) پول متعلق به کیست؟ جستارهای مبین (نشریه الکترونیکی مؤسسه مطالعات و تحقیقات مبین)، سال چهارم، جستار شماره 41
  2. باگوس، فیلیپ؛ مارکوت، آندریس. (1400) دستبرد ناپیدا (ترجمه حسین حسن‌‌‌زاده سروستانی و علیرضا زمانی) تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق علیه السلام
  3. پیغامی، عادل (1394) درآمدی بر مبادی نظری درون‌‌‌زایی پول و دلالت‌‌‌های سیاستی آن برای اقتصاد ایران. مرکز پژوهش‌‌‌های مجلس شورای اسلامی
  4. درودیان، حسین (1400) معماران پول: روایتی نو از نقش بانک‌‌‌ها در خلق پول. تهران: نشر نهادگرا
  5. درودیان، حسین. (1396) خلاصه‌‌‌ای از مقاله «قرنی از دست‌‌‌رفته در اقتصاد؛ سه نظریه از بانکداری و شواهد فراگیر»، جستارهای مبین (نشریه الکترونیکی موسسه مطالعات و تحقیقات مبین)، سال پنجم، جستار شماره 52
  6. دنت، هری اس. (1396) فروپاشی بزرگ طلا: هشدار اقتصاددانی که از همه بحران‌های مالی دو دهه اخیر خبر داده بود (ترجمه شادی صدری) تهران: انتشارات دنیای اقتصاد
  7. روتبارد، ماری نیوتن. (1392) اسرار بانکداری (ترجمه عباس مطهری‌نژاد) یزد: انتشارات دانشگاه یزد
  8. لنین، ولادیمیر. (1389) امپریالیسم، بالاترین مرحله‌ی سرمایه‌داری (ترجمه مسعود صابری) تهران: انتشارات طلایه پرسو
  9. منگر، کارل. (1394) اصول علم اقتصاد (ترجمه فرهاد نوع‌پرست، حسین فلاحی) تهران: انتشارات آماره
  10. نورث، گری. (1400) پول راستین: طرح کتاب مقدس برای پول و بانکداری (ترجمه سید مجتبی فائزی) تهران: انتشارات دنیای اقتصاد
  11. هورویتز، استیون (1400) بنیان‌‌‌های خرد اقتصاد کلان (ترجمه محمد جوادی و رضا غلامی) تهران: نشر آماره
  12. هایک، فردریش. (1397) خصوصی‌‌‌سازی پول (ترجمه امیررضا عبدلی و محمد جوادی) تهران: انتشارات آماره
  13. Cowen, Tyler. (1997) Risk and Business Cycles: New and Old Austrian Perspectives, London: Routledge
  14. Hayek, Friedrich A. (1928) Intertemporal Price Equilibrium and Movements in the Value of Money, Chicago: University of Chicago Press.
  15. Rothbard, Morry N. (1974) The Case for a 100 Percent Gold Dollar. Alabama: The Ludwig von Mises Institute.
  16. Rothbard, Morry N. (1994) Case Against the Fed,M. Alabama: The Ludwig von Mises Institute.
  17. Rothbard, Morry N. (1995) Economic Controversies: An Austrian Perspective on the History of Economic Thought, Volume II. Alabama: The Ludwig von Mises Institute.
  18. Rothbard, Morry N. (1974) The Case for a 100 Percent Gold Dollar. Alabama: The Ludwig von Mises Institute.
  19. Wray, R. (1990) Money and Credit in Capitalist Economies. Aldershot: Edward Elgar

[1] Harry Dent

[2] Money Endogeneity Principle

[3] Money exogenous theory

[4] Money multiplier

[5] Richard Werner

[6] Fractional Reserve Banking

[7] کتاب سلگین منتشرنشده و صرفاً از سوی مترجم در اختیار نویسنده قرار گرفته است.

[8] Philipp Bagus

[9] Andreas Marquart

[10] Vladimir Lenin

[11] Gary North

[12] Ponzi scheme